در بخش قبل، گزارش سفر به شهرهای بردا،
روتردام، لاهه و لیدن را نوشتم اما یک کشور را نمیشد در یک گزارش جا داد،
به همین دلیل بقیه گزارش را در این پست نوشتم.

لیدن؛ مهد نشر فارسی
شباهت شهرهای شمال اروپا، برای
گردشگر، کمی گیج کننده است؛ درست مثل وقتی که قرار باشد یک رشته از شهرهای
حاشیه کویر ایران را ببینید! شباهت فراوان آبانبارها، مساجد، کاروانسراها و
نظایر آن در مناطق کویری، درست شبیه تکرار کانالهای آب، تپههای سبز،
مناطق جنگلی و جلگهای در شمال اروپاست. شهر لیدن از این جهت تا حدودی شبیه
به لاهه بود با این تفاوت که در اینجا کانالهای آب بیشتر خودنمایی
میکرد.

هنوز دو سه ساعتی به تاریکی هوا
مانده بود که از لاهه به لیدن وارد شدیم. در این بخش از اروپا، نزدیکی
شهرها به یکدیگر، شبیه استانهای شمالی ایران است. در واقع ما صبح روتردام
بودیم، بعد از ظهر به دلف آمدیم، عصر در لاهه و حالا هنوز به غروب نرسیده،
به لیدن رسیده بودیم!

شهر دانشگاهی لیدن Leiden در
فاصله کمی از لاهه قرار داشت به همین دلیل در کمتر از یک ساعت از مرکز لاهه
به مرکز لیدن رسیدیم و یک جای پارک برای ماشین در نزدیکی هسته مرکزی شهر
پیدا کردیم. مرکز این شهر نیز مانند سایر شهرهای هلند و البته مثل اغلب
شهرهای اروپایی، عاری از هرگونه وسیله نقلیه موتوری بود. تفاوت عمده لیدن
با لاهه، تعداد پرشمار کانالهای آب در هسته مرکزی شهر بود. این بخش، مانند
یک ونیز کوچک به شهر حس و حال فوقالعادهای داده بود.

لیدن از آن شهرهایی است که از
نظر ایرانشناسی و آموزش زبان فارسی اهمیت فراوانی دارد. برای نخستینبار
در تاریخ چاپ، در این شهر متونی به زبان فارسی به چاپ رسیده است. در واقع
قریب به دویست سال پیش از ایران، در این شهر هلندی، ماشینهای چاپ فارسی به
کار افتادند. دقیقا چهارصد سال پیش از این، کرسی زبان فارسی در دانشگاه
لیدن تأسیس شد. در تمام قرن 16 و 17 این دانشگاه یکی از مهمترین مراکز
آموزشی در سراسر اروپا بهشمار میرفت. چاپخانه یا مطبعه «بریل» که دهها
عنوان کتاب فارسی در آن به چاپ رسیده، در این دانشگاه قرار دارد.

بازدید ما از این شهر، به بافت
قدیمی، کانالهای آب و البته مثل همه شهرهای دیگر، کلیسای مرکزی آن با نام
Hooglandse Kerk محدود میشد. برخورد دو رشته رودخانه «راین جدید» و «راین
قدیم» در میان شهر لیدن، جذابیت ویژهای به این شهر داده تا جایی که عبور
قایقهای تفریحی و... از میان شهر و از لابهلای کوچههایی با دهها کافه و
رستوران، مرکز شهر را به یک بافت تفریحی و توریستی تبدیل کرده است.

روی یکی از پلهای شهر و
لابهلای کانالها مشغول قدم زدن بودیم که دو نفر (ظاهرا هلندی) از ملیت ما
سوال کردند و پس از شنیدن پاسخ ما، بدون تأمل پرسیدند که جاسوس هستید یا
تروریست؟! هرچند که این کلمات را به شوخی میگفتند اما ناخودآگاه ذهنیتی که
در این سالها برایشان ایجاد شده بود را منعکس میکردند!

روی یکی از تپههای
شهر، درست وسط میدان، یک آسباد (آسیاب بادی) قدیمی به موزه تبدیل شده بود.
آسبادها در همه جای هلند، به منزله سمبل این کشور کم و بیش حفظ شدهاند.
شهر، علاوه بر بافت قدیم، بخش جدید و مدرنی هم داشت که متأسفانه ما در سفر
کوتاهمان فرصت بازدید از آن را نداشتیم. هوا تقریبا تاریک شده بود، بعد از
خوردن شامی مختصر، لیدن را به قصد آمستردام ترک کردیم.

آمستردام؛ شهر حلزونی
به نیمهشب چیزی نمانده بود که
آمستردام رسیدیم اما به دلیل وجود هتلهای متعدد در بیرون شهر و نزدیک
فرودگاه، پس از مدتی سردرگمی نهایتا به هتلی با 900 اتاق! که واقعا به یک
کاروانسرای بزرگ شبیه بود و البته 5 ستاره هم بود! وارد شدیم و خسته از یک
روز سخت و پرتردد بیهوش روی تختهای اتاق به خواب رفتیم.
صبح
روز بعد، صبحانه مختصری را در مک دونالد فرودگاه خوردیم و به سمت شهر راهی
شدیم. آمستردام بزرگتر از آن است که بشود در مدت کوتاهی همه جاذبههای آن
را دید اما باید توجه داشت که شهرهای اروپایی مملو از جاذبههایی است که
خیلی از آنها برساخته ذوق و سلیقه است تا غنای فرهنگی یا حتی شاهکار طبیعت.
آمستردام شهر موزههاست؛ شهر کانالهای آب، درست مثل ونیز؛ و شهر دوچرخه و
علاوه بر همه اینها، آمستردام از بالا، شبیه حلزونی است که دور خود
پیچیده، از یک هسته مرکزی آغاز شده و به شکل حلقوی گسترش یافته است؛ وجود
کانالهای آب، زندگی این حلزون زیبا را تضمین می کند!
گردش در شهر را از میدان مرکزی
آغاز کردیم. البته یکی، دو ساعتی معطل ماندیم تا بارش باران قطع شود چون
باید همه جا را پیاده میگشتیم و عملا زیر آن باران سیلآسا نمیشد حرکتی
کرد. در کنار رودخانه آمستل Amstel که از وسط شهر میگذرد، درست روبهروی
ایستگاه راهآهن Amstel Station توقف کردیم. پارکینگ چند طبقه دوچرخهها در
ایستگاه راهآهن که مملو از دوچرخه بود توجه ما را جلب کرد.

در این شهر تقریبا به ازای هر
نفر یک دوچرخه وجود دارد! باور این موضوع کمی دشوار است اما پارکینگهای
دوچرخه ـ که بابت توقف هر دوچرخه کرایه دریافت میکنند ـ در گوشه و کنار
شهر زیاد به چشم میخورد.

در آمستردام نمیتوان هیچ عکسی
گرفت که در قاب آن یک یا چند دوچرخه نباشد؛ دوچرخههایی با شکل و شمایل
مختلف، با صندلی کودک در عقب و صندلی نوزاد در جلو! گاری ـ دوچرخههای
باری، دوچرخههایی بدون ترمز با پدال معکوس و البته همه اینها از نوع
سادهترین و قدیمیترین طرحهای موجود در جهان!

آمستردام شباهت زیادی به ونیز
دارد؛ هم از حیث معماری و هم از نظر وسعت؛ حتی میتوان با لحاظ کردنِ عامل
«جمعیت»، آمستردام را از ونیز بزرگتر تصور کرد! بازدید ما در این شهر به
سه منطقه اصلی محدود میشد؛ یکی میدان مرکزی شهر Dam Square و بافت تاریخی
آن؛ دیگری، بیرون از مجموعه کانالهای حلزونی در بخش غربی شهر در پارک و
ساختمانهای پیرامون آن، و جذابترین بخش سفر، قایقسواری درون کانالهای
آبی شهر با قایق پدالی!

خیلی خوششناس بودیم که
توانستیم در فاصلهای نسبتا کم از میدان مرکزی Dam Square جای پارک پیدا
کنیم. البته در این شهر هم مثل همه شهرهای اروپایی برای توقف در کنار
خیابان باید حداقل ساعتی سه یورو پرداخت کرد با این حال پیدا کردن جای پارک
با همین شرایط هم خودش خوششانسی است! میدان خیلی شلوغ بود و هر گوشهاش
هم یک نفر بساط کرده بود؛ از آدمکی شبیه به روح تا دلقکهایی که برای عکس
گرفتن از آنها یا «با آنها» پول میگرفتند.

تقریبا تمام ساختمانهای اطراف
میدان دارای اهمیت تاریخی و باقدمتی بیش از 300 سال بودند. موزه مادام تسو
Madame Tussauds همان موزهای که مجسمهی شبهواقعی آدمهای مشهور را
میسازد و به نمایش میگذارد، خیلی شلوغ بود اما باتوجه به نوپدید بودن
آثار، این مجموعه خیلی برای ما جذاب نبود لذا از دیدن آن صرف نظر کردیم. در
ضلع غربی میدان، مهمترین بنای شهر یا همان کاخ سلطنتی Royal Palace واقع
شده بود؛ کاخی که در طی قرون گذشته بارها دست به دست شده و سرگذشت غریبی
دارد.
کمی عقبتر از آن در یکی از
ساختمانهای بسیار قدیمی و زیبا با کاربری فروشگاهی، خیل جمعیت را به سوی
خود کشانده بود. این مجموعه با نام Magna Plaza گزیدهای از برندهای معروف
پوشاک و کیف و کفش را شامل میشد. نمای جالب آن، ما را به هوای یک بنای
تاریخی به داخل خود برد.

درست در وسط میدان، نماد ملی
هلند National Monument قرار داشت و در گوشه میدان، کنار موزه مادام تسو،
کلوپ سلطنتی Koninklijke Industrieele Groote Club با عضویت ویژه واقع شده
بود؛ جایی برای قرارهای کاری، تفریح، صرف غذا، مطالعه و... البته با
هزینهی خودش! در مجاورت این بنا، مرکز خرید و تراش الماس هم قرار داشت.
کلیسای سلطنتی De Nieuwe Kerk یادگار از قرن پانزدهم، آخرین بنایی بود که
در این محوطه دیدیم و برای قایقسواری به سمت یکی از کانالها حرکت کردیم.

به نظر من مهمترین جاذبه
آمستردام همین طراحی شهری و در واقع ساختار آن است. کانالها، تأثیر شگرفی
بر همه شئون زندگی در این شهر گذاشته، به نحوی که اغلب جابجاییهای باری و
خدماتی از این طریق انجام میشده و هنوز هم تعداد پرشماری قایق را میتوان
در محوطه کانالها مشاهده کرد که کاربردهای غیر توریستی دارند.

از سوی دیگر، اغلب ساختمانها
دارای عرض کم، عمق و ارتفاع زیاد هستند. در واقع «بر» خانه به میزانی که
روبه کانال قرار دارد اهمیت زیادی داشته و ظاهرا مالیات خانه هم بر اساس
سهم هر کدام از عرض کانال تعیین میشود. به همین دلیل با ورود به کانال و
سواری روی آب، میتوان بسیاری از بناها و گذرهای مهم شهر را دید؛ همینطور
سبک زندگی مردم بومی، اتومبیلهای قدیمی و جدید، دوچرخهها، قایقها و
خلاصه لایهی مهمی از زندگی اهالی آمستردام در لابهلای این کانالها قابل
مشاهده است.

برای اجاره قایق روی کانال
گزینههای فراوانی وجود داشت. قایقهای بزرگی که دارای دهها صندلی بود و
یک راهنما با بلندگو نقاط مختلف را معرفی میکرد، تا قایقهای موتوری چند
نفره... اما ما یک قایق پدالی از شرکت Canal Bike اجاره کردیم تا برای یک
ساعت روی کانال قایقسواری کنیم. اجاره یک قایق چهارنفره 32 یورو بود؛ یعنی
نفری 8 یورو و حالا اگر این قایق را دو نفر اجاره میکردند، فقط 16 یورو
دریافت میشد. البته این مدل قایقسواری روی کانالهای پر رفت و آمد
آمستردام کمی دشوار و پرخطر است. زیرا هر لحظه امکان برخورد با یک قایق
بزرگ وجود دارد. در عین حال پدال زدن هم کار سادهای نیست! خلاصه بعد از یک
ساعت قایقسواری، خسته و گرسنه به فکر ناهار افتادیم.

برای ناهار از «پیتزا دومینو»ی
حلال سه تا پیتزا خریدیم و برای خوردن به پارک Park Museumplein رفتیم.
تقریبا در اکثر نقاط اروپا، در صورتی که یک عدد پیتزا برای خوردن در بیرون
فروشگاه سفارش دهید و برای گرفتن آن هم از پیک پیتزا استفاده نکنید و
خودتان مراجعه کنید، یک پیتزا هم مجانی به همراه آن تقدیم میشود! درواقع
آخرین محوطهای که برای بازدید در آمستردام انتخاب کردیم همین منطقه بود.

در اینجا چندین موزه، نماد،
بنای تاریخی و فروشگاههای کوچک وجود داشت. از این نقطه تا پارک بسیار بزرگ
و معروف آمستردام Vondelpark فاصله کمی بود ولی فرصت ما کمتر از این فاصله
بود! به همین دلیل این مورد را هم صرف نظر کردیم.

ساختمان اپرا یا Concert-gebouw
در غرب این منطقه قرار دارد و دو موزه مهم بزرگ آمستردام یعنی موزه ونگوک
Van Gogh Museum بزرگترین مجموعه حاوی آثار این نقاش در جهان، و موزه هنر
مدرن آمستردامStedelijk Museum Amsterdam که در زمینه معماری و طراحی از
شهرت جهانی برخوردار است. این ساختمان این موزه با مهارتی بسیار زیاد، با
تلفیق دو سازه قدیمی (آجری) و جدید (شیشهای) توسعه یافته بود.

در فضای سبز مقابل موزهها،
چندین نماد مربوط به جنایات جنگ جهانی دوم به چشم میخورد. این نمادها، در
بعضی موارد با موسیقی و فضای خاصی که ایجاد کرده بودند، نوعی ترس و احساس
انزجار از جنگ را در آدمی برمیانگیخت. در انتهای شرقی محوطه، بنای عظیم
Rijksmuseum متعلق به قرون وسطی واقع شده که معمولا برای برپایی نمایشگاه و
برنامههای ویژه به کار میرود.

اما نماد مشهور شهر «I
amsterdam» با دو رنگ سفید و قرمز در مقابل این بنا قرار دارد و کلی آدم از
سر و کله این حروف و کلمات بالا و پایین میرفتند تا عکس بگیرند.

فضای سبز زیبا و چمن هموار این
محوطه، برای بازی دخترم پرنیان خیلی خوب بود به همین خاطر کلی توی این محل
بالا و پایین پرید و بازی کرد و بعد از یکی دو ساعت استراحت، آمستردام را
ترک کردیم.
اوترخت؛ مهم اما در حاشیه
بازدید ما از اوترخت Utrecht
خیلی سرزده بود! درواقع نه تنها جزء برنامه نبود بلکه خیلی تمایلی هم
نداشتیم به این شهر برویم. اما گفتگوی کوتاهی که با یکی از دوستان قدیمیام
در اوترخت داشتم انگیزه گذر از این شهر را در ذهنمان تقویت کرد. پس از
خروج از آمستردام و در راه آلمان، توقف کوتاهی در اوترخت داشتیم، به همین
دلیل فقط فرصت کردیم از کلیسای دوپارهی آن دیدن کنیم و دقایقی در بافت
قدیمی شهر، کنار کانال قدیمی آب و کافهها و رستورانها قدم بزنیم. اوترخت
شهری فرهنگی و دانشگاهی است با بیش از 300 هزار نفر جمعیت؛ اما قرار گرفتن
این شهر در نزدیکی نامهای بزرگی چون آمستردام، کمی اوترخت را به حاشیه
برده است. با این وجود این شهر کاندیدای پایتخت فرهنگی اروپا برای سال 2018
است.

کلیسای قدیمی شهر به نام
Domtorenبه سبب داشتن برجی به بلندی 102 متر، از شهرت فراوانی برخوردار
است تاجایی که احداث هر ساختمانی در شهر بلندتر از این برج یا در خط افق و
دید آن ممنوع است. در قرن هفدهم به دلیل تخریب بخشی از بنا، برج کلیسا از
محراب آن جدا افتاده و این وضعیت همچنان باقی مانده است. کانال قدیمی شهر
به نام Oudegracht به شکل محنی درون شهر احداث شده و خیابانی در دو سطح از
کنار آن میگذرد و هسته مرکزی شهر را دربرگرفته است.

آنچه در این شهر برای ما جالب و
کمی هم خوفناک بود! دیدن چهره افراد با آرایش و لباسهای عجیب و غریب و
وحشتناک بود! در میدان دم Dom Square کنار کلیسا که در واقع هسته مرکزی و
بازارچه قدیمی شهر محسوب میشود، جشنوارهای در حال برگزاری بود که ما درست
وسط آن سر درآورده بودیم. از 26 تا 28 جولای در شهر اوترخت فستیوالی با
مضامین گوتیک به نام Summer Darkness در حال برگزاری بود. البته چهره و
پوشش عجیب و غریب آدمها به ویژه برای دخترم به قدری ترسناک بود که فقط از
دور نظارهگر تردد آنها بودیم. ضمنا ورود به مراسم هم از 25 (روزها) تا 75
(شبها) یورو هزینه داشت. در آستانه غروب آفتاب، اوترخت را به قصد «کلن» در
آلمان ترک کردیم.
